لیلی گلستان
پشت میز تدوین فیلم می نشینم و دکمه عقب گرد را می زنم.
می روم به سی سال پیش می رسم. سال چهل و پنج و چهل و شش. هر دو بیست و سه سال داشتیم. شروع کار تلویزیون ملی بود و من مسئولیت برنامه ی کودکان را داشتم. علی دانشکده ی هنرهای دراماتیک را ناتمام رها کرده بود و در آرزوی ساختن فیلم پرَپر می زد.
با جواد طاهری فیلم نامه ای برای یک سریال نوشته بودند: ماجرای خرگوش و روباه! کارگردان و بازیگر خودشان دوتا بودند! علی کوتاهتر و چاقتر بود، پس شد آقا خرگوشه و طاهری بلندتر و لاغرتر بود، روباه شد. طراح لباسشان هم من بودم: پارچه ی مخمل سفید خریدیم و با علی رفتیم طرف های تهران پار، پیش یک خیاط ارزان قیمت تا لباس خرگوش را بدوزد.
یادم می آید هنگام امتحان کردن لباس، علی بامزگی های خودش را می کرد و آقای خیاط از خنده نمی توانست کارش را انجام دهد.
علی با لباس کوک زده مثل خرگوش می جهید و ورجه ورجه می کرد و پارچه و قیچی و متر را مثل هویج می جوید.
بعد از آماده شدن کارهای اولیه، با گروه فیلمبردای عازم شمال شدیم تا قصه ی خرگوش و روباه را در کنار دریا بسازیم ....
برای خواندن متن کامل بر روی " دانلود مطلب " کلیک کنید.