لیلی گلستان
تعریف شما از گالری چیست؟
گالری محلی است برای ارائه آثار هنرهای تجسمی، محلی است برای شناساندن آثار نقاشان جوان و ناشناخته. محلی است برای ارائه تازهترین آثار یک هنرمند بنام، برای شناساندن سبکهای مختلف هنری به تماشاگر و در نتیجه بالا بردن سطح فهم و درک هنری مخاطب.
نقش گالریها در معرفی هنرمندان جوان در مواجهه با هنر تثبیت شده چیست؟
یکی از مهمترین هدفهای مدیر یک گالری - به رغم من - باید کشف و شناساندن نقاشان، مجسمه سازان و استعدادهای جوان در حیطه هنرهای تجسمی باشد. در اینجاست که مدیر گالری باید حسابی از خود مایه بگذارد، زحمت بکشد، تحقیق کند، جستجو و کشف نماید و بعد او را در جهت درست سوق دهد. بیاین که بخواهد سلیقهاش را به هنرمند تحمیل کند . دیدهام مدیر گالری را که (بخصوص بعد از این حراجیهای خارجی) به نقاشی جوان میگفت، اگر آبستره کار میکنی، حتما چند خط فارسی هم یک جایی بگذار! میفروشد!ک شف استعدادهای جوان، حمایت و شناساندن آنها به جامعه هنری و پیگیری کار آنها از مهمترین کارهایی است که یک گالریدار باید انجام دهد. چه لذت بخش است وقتی میبینی آن هنرمند جوان جای خودش را باز کرده و موفق شده و دارد درست به جلو میرود. من به شخصه ندیدهام هنرمندان قدیمی، که تثبیت شدهاند، تعارضی با نقاشان جوان داشته باشند. قاعدتا نباید هم تعارضی داشته باشند. آنها جایگاه والای خودشان را دارند و نقاشان جوان هم میتوانند آرام آرام جای خودشان را پیدا کنند.
دلایل توفیق بعضی گالریها و دلایل ضعف و ناکار آمدی برخی دیگر در چیست؟
دلایل توفیق برخی از گالریها فقط و فقط برمیگردد به مدیر گالری. مدیر گالری باید به هنرهای تجسمی احاطه کامل داشته باشد. باید تاریخ هنر را خوب بداند. باید روابط عمومی درستی داشته باشد، و مخاطبان درستی را برای هر نمایشگاه دعوت کند. باید اطلاعرسانی درستی انجام دهد و برای هنرمندش تبلیغ کند. باید رسانههای عمومی را متوجه آن هنرمند کند. باید بتواند به مخاطب کم فرهنگ اما جستجوگر و کنجکاوش جوابهای درست بدهد (اغلب دیدهام که اینطور نیست.اغلب دیدهام که حتا نام نقاشیهای خارجی را به اشتباه تلفظ میکنند. اغلب دیدهام که حتا تفاوت میان امپرسیونیسم و کوبیسم را هم نیمدانند!) پس توفیق یک گالری برمیگردد به فهم و درک و فرهنگ مدیر آن گالری در باب هنر. این بایدهای من را ببخشید. اما باید. مدیر یک گالری باید بداند که مخاطب و تماشاگر اول برای دیدن و حظ بصری میآید و بعد برای خرید. با بازار گرمیهای سیراب سلطانی مزاحم آرامش تماشای او نشود(که میشوند). بداند که یک گالری تجارتخانه نیست و یک مکان فرهنگی است. بیسوادی، عدم کامل درک از هنر، بیعرضگی، دست و پا چلفتگی و ندانمکاری میتواند دلایل کافی برای ناکارآمدی و ناموفق بودن یک گالری باشد. متأسفانه باید بگویم این عیوبی که ذکر کردم به ضرر کسانی که موفق هستند هم هست؛ یعنی وقتی رفتار نادرست یک مدیر گالری روی مخاطب اثر منفی بگذارد و مخاطب با یک حس بیاعتمادی و منفی وارد یک گالری موفق بشود، حالا بیا و درستش کن! حالا بیا و ثابت کن که من جور دیگری هستم و همین انرژی میگیرد و خسته و فرسوده میکند. هنوز نمیدانم چرا نهادی که مجوز برای ساخت گالری میدهد، به مدیر گالری کاری ندارد! و فقط محل را بازدید میکنند که مناسب است یا خیر. محل مهم نیست، فهم صاحب محل مهم است.
چرا تصور بعضی درباره کار گالریها صرفا دلالی است؟
تصور غلطی نیست. یکی از وجوه این کار بههرحال نوعی واسطهگری بین خریدار و هنرمند است.کان وایلر، هاینس بر گروئن، سامی تارسیا، یا خوانا مورد و...همه اینها همیشه به عنوان فروشنده و دلال هنر معروف بودهاند و من اشکالی در این صفت دلال هنر نمیبینم. شاید اعتماد به نفسم به اشتباه!زیاد است. و شاید زیاده از حد واقعبینم. و شاید به این حرفهای خاله زنکی هرگز اهمیت ندادهام. من دلال و فروشنده هنر هستم و احساس خوبی هم دارم.
یک گالری چه طور امکان رشد و توسعه هنر و بالا رفتن سطح کیفی آن را فراهم میکند؟
مدیر گالری وظیفه اولیهاش ارتقاء سطح فرهنگی مخاطب است. مخاطب و مخاطبین هم در جمع جامعه را شکل میدهند، دستکم جامعه هنری را. اما یادمان نرود که مدیر گالری به تنهایی نمیتواند این مهم را انجام دهد، بلکه رسانههای جمعی و منتقدان با معرفی درست، با نقد درست و پیشنهادهای درست و کارساز میتوانند در این امر مهم شرکت داشته باشند و درک و فهم مخاطب را بالا ببرند. متأسفم که در اینجا باید بگویم بعد از چهل سال که از جدی شدن هنر تجسمی در این ملک میگذرد، هنوز نقدها در حد روابط باقی مانده و معرفی و نقد درست کم میبینم. و هرچند کیفیت آثار هنری بالا رفته، اما کیفیت و کمیت نقد هنری بسیار ناچیز و به حساب نیامدنی است.
* مجله تندیس، شماره ۱۲۳ ، هفت اردیبهشت ۱۳۸۷