گالری گلستان
  • نمایشگاه اکنون در آنلاین 1
  • نمایشگاه اکنون در آنلاین 2
  • نوشته ها و مصاحبه ها
  • برگزاری نمایشگاه
  • نمایشگاه ها
  • اکنون در آنلاین 1
  • اکنون در آنلاین 2
  • آینده
  • گذشته
  • navigation seperator
  • جستجو و سفارش اثر
  • فهرست هنرمندان
  • درباره ما
  • تماس
ENGLISH
صبور باشيد، صبوري همراه با لبخند

سخنرانی لیلی گلستان در جلسه تداکس دانشگاه صنعتی شریف

من امروز می‌خواهم از ورای تعریف قصه ممیزی‌های کتاب‌هایم، فضای فرهنگی، سیاسی و تاریخی روزگارم را حکایت کنم. فضایی به‌شدت فراواقعی و سوررئال.

بگویم چه شد که من الان در خدمت شما هستم. منی که خوشحال و راضی‌ام، اما به‌شدت خسته، انرژی از کف داده و از پا افتاده‌ام.

قصه حواشی کتاب‌هایم را می‌گویم و بعد می‌گویم چه راهکارهایی می‌توان در پیش گرفت تا بتوان از این راه ناهموار به مقصد رسید.

من تا امروز ۳۰ کتاب ترجمه کرده‌ام. از ۲۵ سالگی تا حالا که سال دیگر ۷۰ سالم می‌شود. تقریبا نیمی از این کتاب‌ها دچار گرفتاری‌هایی خنده‌دار، غصه‌دار و شگفت‌انگیز شده‌اند. وقت کم داریم و فقط به تعریف پنج، شش کتاب بسنده می‌کنم.

- نخستین کتابم چطور بچه به دنیا میاد بود. که در سال ۱۳۴۸ منتشر شد. کتاب آنقدر سروصدا کرد که تلویزیون وقت، نیم ساعت به آن اختصاص داد. در آن زمان کتابخانه‌های سیار کانون پرورش که به صورت اتوبوس بود به همه جا می‌رفت و کتاب به راحتی به دست همه جور قشر و طبقه‌یی می‌رسید.

با مادرها مصاحبه می‌کردند و آنها می‌گفتند کتاب را به دست بچه‌مان می‌دهیم و خودمان را از دست سوالات آنها راحت می‌کنیم.

این کتاب در سال ۱۳۵۶ قرار شد کتاب درسی دبستان شود. داشتند قراردادها را درست می‌کردند که سال ۵۷ رسید. انقلاب شد و این کتاب نخستین کتاب کانون بود که توقیف شد. توقیف ماند تا به امروز.

- کتاب بعدی‌ام زندگی، جنگ و دیگر هیچ بود. بحبوحه جنگ ویتنام بود و سلاخی امریکایی‌ها و مظلومیت ویتنامی‌ها. نویسنده اوریانا فالاچی بود خبرنگار جسور و خوش قلم ایتالیایی.

کتاب مورد استقبال رسانه‌ها و مردم قرار گرفت و در همان سال اول به چاپ دوم رسید.

یادمان باشد که در آن زمان تیراژ کتاب پنج هزار و سه هزار تا بود و نه مثل حالا هزار تا و پانصد تا.

بعد از مدتی نیکسون به ایران آمد و از مهرآباد تا پاستور را باید با ماشین طی می‌کرد و بالطبع از جلوی دانشگاه تهران و کتابفروشی‌ها رد می‌شد و ویترین‌ها پر بود از پوستر بزرگ کتاب و خود کتاب. ساواک پوسترها و کتاب‌ها را از پشت ویترین‌ها جمع کرد و همین کار باعث سروصدا و بر محبوبیت کتاب افزوده شد.

در سال ۵۸ فالاچی برای مصاحبه با حضرت امام‌خمینی به ایران آمد.

مدتی بعد تمام کتاب‌های فالاچی توقیف شدند.

یک وقفه بیست ساله پیش آمد و کتاب از نو منتشر شد و هنوز دارد تجدید چاپ می‌شود.

این کتاب با موفقیتی که پیدا کرد راه مترجم شدن را برای من باز کرد و از نظر من کتاب خوش‌یمنی بود.

- بعد کتاب‌های میرا و زندگی در پیش رو بود که به فاصله یک سال منتشر شدند. میرا کتابی تقریبا سیاسی بود که ساواک را خوش نیامد اما فقط به تذکر دادن به ناشر قناعت کرد و زندگی در پیش رو یک کتاب کاملا اجتماعی و انسانی بود. هر دو در سال ۵۸ که امیرکبیر تغییر مدیریت داد توقیف شدند. بعد از مدتی کسانی که به جای عبدالرحیم جعفری نازنین مدیر امیرکبیر آمده بودند مرا احضار کردند و به من گفتند که چون کتاب زندگی در پیش رو خیلی هواخواه دارد شما بیایید پسرک کتاب را که حرف‌های بی‌تربیتی می‌زند ادب کنید تا کتاب در بیاید. خب این خواست عجیبی بود. ترجیح دادم پسرک بی‌ادب بماند و کتاب در نیاید.

بعد از ۱۲ سال حق کتاب‌ها را از امیرکبیر گرفتم و به ناشر دیگری دادم و کتاب بدون هیچ حذفی درآمد. فقط به دلیل جو متفاوت اول حرف‌های بی‌ادبی را نوشتیم و بقیه را نقطه‌چین کردیم تا خود خواننده پر کند! کتاب به چاپ‌های چهارم و پنجم که رسید خود ناشر در دوره چهار سال اول احمدی‌نژاد لغو مجوز شد و کتاب‌ها ماندند. شش ماه بعد کتاب‌ها را به وفور در میان بساط‌های کتاب در همه جا دیدیم. افستی در آمده بود و من نه تنها اعتراضی نکردم بلکه خیلی هم خوشحال شدم که مردم می‌توانند آنها را بخوانند.

- کتاب زندگی با پیکاسو این کتاب را زنی که با پیکاسو سالیان سال زندگی کرد نوشته. فرانسو از ژیلو. کتاب به چاپ چهارم که رسید گفتند توقیف. دلیلش را پرسیدیم. گفتند این زن، زن عقدی پیکاسو نبوده! چه می‌توانستیم بگوییم. بررس

با حال کتاب به شوخی گفت حالا این آقای پیکاسو نمی‌توانست این خانم را صیغه کند تا کتاب شما دربیاید ؟

تمام راه از ارشاد تا خانه را می‌خندیدم.

- کتاب تیستوی سبز انگشتی کتابی پر از صلح و صفا و مهربانی. این کتاب در سال ۱۳۵۵ منتشر شد و بسیار خوانده شد.

در زمان جنگ ایران و عراق به من خبر دادند که چه نشسته‌یی که تیستو توقیف شد.

رفتم کانون پرورش فکری و پرس و جو کردم. گفتند برای یک جمله و آن جمله کدام است ؟ تیستو می‌گوید «جنگ مال آدم‌های احمق است.» من گفتم ما که جنگ نمی‌کنیم ما دفاع می‌کنیم. صدام احمق است نه ما. به گوش‌شان نرفت که نرفت و کتاب توقیف ماند تا سال‌ها بعد از جنگ توسط ناشر دیگری در آمد و دیگر مشکلی ندارد.

- قصه‌ها و افسانه‌ها از لئوناردو داوینچی. لئوناردو در میدان شهر فلورانس برای مردم قصه می‌گفته. این قصه‌ها مکتوب نشدند و دهان به دهان گشتند تا بالاخره به صورت کتاب در آمدند.

هفده قصه از ۴۰ قصه کتاب توقیف شد. قصه‌هایی که گل با پرنده حرف می‌زد و رودخانه با سنگ و درخت با میوه‌اش و هر کدام یک پند داشت.

ناشر گفت شش بار به ارشاد رفته‌ام و دیگر نمی‌روم.

کمر بندم را سفت کردم و راهی ارشاد شدم. به مدت پنج روز مثل یک کارمند جدی از ۹ صبح تا دو بعد از ظهر رفتم ارشاد و با آقای جوانی که بررس کتابم بود چانه زدم، توجیه کردم و تمهیداتی به کار بردم تا توانستم شانزده قصه را نجات دهم و یکی را واگذار کنم. قصه از این قرار بود: پرنده‌یی به لانه‌اش می‌رود و می‌بیند جوجه‌هایش نیستند. متوجه می‌شود که کسی آنها را ربوده. دور شهر پرواز می‌کند تا جوجه‌هایش را درون قفسی از آهن می‌بیند. می‌فهمد که نجات آنها غیرممکن است. پس به صحرا می‌رود و علفی سمی پیدا می‌کند و می‌برد به جوجه‌هایش می‌دهد تا بخورند و بمیرند چون: پند قصه «مردن بهتر است تا در بند زیستن».

آقای بررس جوان من گفت: این آقای داوینچی شما خیلی زرنگ است. خواسته غیر مستقیم به مادرهای زندانی‌ها بگوید که سم بخرند و ببرند زندان و…

قیافه من از بهت‌زدگی تماشایی بود. زبانم از شنیدن چنین برداشت و چنین تخیلی بند آمده بود. لال شده بودم، مانده بودم چه بگویم. سر تسلیم فرود آوردم و قصه را به او بخشیدم. در تجدید چاپ بعدی کتاب با آن قصه درآمد چون آن آقا دیگر آنجا نبود.

- کتاب دیگرم «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران» که مجموعه‌یی است از گفت‌وگو با نویسندگان و شعرا و مترجمین. کتاب من به چاپ چهارم رسیده. چون فکر می‌کنم با صراحت و صمیمیت تمام زندگی‌ام ماجراهایم و نقطه نظرهایم را در موارد مختلف گفته‌ام بدون هیچ خودسانسوری.

اما باز تاب کتاب برتیم غریب بود. یک ماهی بعد از انتشار کتاب، سیل تلفن‌ها و نامه‌ها شروع شد. اتفاقی که هرگز برایم نیفتاده بود. یکی می‌گفت می‌خواستم خودکشی کنم کتاب شما به من امید داد. یکی می‌گفت عاشق شده بودم و جسارت ابراز نداشتم و کتاب شما به من جسارت داد. هفته آینده نامزدی‌ام است خواهش می‌کنم بیایید. یکی همراه با یک جعبه بزرگ خرما نوشت از بم هستم. تمام خانواده‌ام را در زلزله از دست دادم و افسردگی شدید گرفتم و با قرص زنده بودم، دوستی کتاب شما را به من داد. خوب شدم و یک کتاب فروشی هم باز کردم بیایید به بم و بسیاری دیگر… که هنوز هم گهگاهی ادامه دارد.

راستش را بخواهید از این بازتاب نه تنها خوشحال نشدم بلکه غمگین شدم. متوجه شدم که چقدر جوان‌های ما تنها هستند. چقدر فاصله‌شان با خانواده زیاد است و چقدر نمی‌توانند برای کسی سفره دل شان را باز کنند و به همین دلیل چقدر تعهد ما نسبت به آنها زیاد است و بار مسوولیت‌مان سنگین.

من پنج راهکار یا دستورالعمل دارم برای رسیدن به هدف و مقصود.

۱-  با کسی که برایتان اشکال‌تراشی کرده با احترام رفتار کنید.

۲-  در ضمن احترام گذاشتن جوری با ظرافت به او بفهمانید که بیش از او می‌دانید و تجربه‌تان بیشتر است.

۳ –  صبور باشید. صبوری همراه با لبخند.

۴-  گاهی با او رابطه انسانی برقرار کنید و فراموش کنید که او فعلا در تقابل با شماست. برای خودم اتفاق افتاد که طرف چپ دست بود و گفتم روانشناسان می‌گویند چپ‌دست‌ها باهوش‌اند. لبخندی زد و یخ بین ما شکسته شد.

۵-  آرام‌آرام در ضمن صحبت به او آموزش دهید. آنها تشنه آموختن‌اند.

ما در چنین فضایی ماندیم و کار کردیم و کار کردیم. صبوری کردیم. ناامید نشدیم. غر نزدیم اما انتقاد کردیم. بر تجربه‌هایمان افزودیم. کلی چیز یاد گرفتیم و میدان را خالی نکردیم و جایگاهی را که به مرارت به دست آورده بودیم سفت و محکم چسبیدیم.

و در بهت و شگفتی کامل دیدیم که شد.

دیدیم اگر هدف داشته باشیم، اگر همت داشته باشیم، اگر جدی و منضبط باشیم می‌توانیم در هر شرایطی و در هر فضایی که باشد در کارمان موفق شویم. به قول معروف کردیم و شد.

* روزنامه اعتماد چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۲

دسته بندی
مصاحبه ها
نوشته های لیلی گلستان
نوشته های دیگران
عناوین
انصاف نيست
نامه سرگشاده به پروانه سلحشوري
آقاي روحاني تشريف داريد؟
روايت ليلي گلستان از اولين اكسپوي هنرهاي تجسمي تبريز
خواستم، شد.
ليلي گلستان اعلام كرد به چه كسي راي مي‌دهد
كافه نادري در دو قاب
درباره‌ي رفتن آقاي جنتي و باقي قضايا
نامه‌ي اعتراضي ليلي گلستان به رياست جمهور
دل‌نوشته ليلى گلستان در سوگ عباس كيارستمى
چرا هيچ كس شفاف نيست؟
عريضه‌اي نه‌چندان مطول، اندر باب قصه پرغصه كتب اربعه اين كمينه
صبور باشيد، صبوري همراه با لبخند
شواليه‌اي بدون‌نيزه و سپر هستم
الو، الو، اين جا تهران
اندر بابِ حكايتِ مترجمي كه منتظرِ هزاره‌ي بعدي است
سه قصه و ماركو گريگوريان
چهار اپيزود از صدها اپيزود يك زندگي
ماركز، ماركز عزيز!
خود زندگي بود

آدرس: دروس، خیابان شهید کماسایی، شماره 34

تلفن: 22541589

ایمیل: info@golestangallery.com

© 2014 Tanin.netAll rights reserved. No parts of this site maybe reproduced without our permission.
معرفی کتاب
بوي درخت گوياو
نویسنده: گابريل گارسيا مارکز
ناشر: نشر مرکز

گلستان در رسانه ها
نقاشي هايي با عنصر خيال پردازي
گفت و گو با لیلی گلستان به بهانه نمایش آثار مسعود کیمیایی