اید از کاری که میخوانم خوشم بیاید. هر آنچه را که ترجمه کردهام دوست داشتهام. به همین سادگی و هیچ دلیل خاصی هم ندارد. هیچ وقت هم کتاب سفارشی ترجمه نکردهام. چون اگر کاری را دوست نداشته باشم نمیتوانم به آن دل بدهم. مثلا همین کتاب «محاکمه سقراط» که تازه منتشر شده، هیچ ربطی به «زندگی در پیش رو» ندارد اما من هر دو را دوست داشتم. محاکمه سقراط را به این دلیل دوستداشتم که همه آن مسایلی که الان در همه جای دنیا هم وجود دارد، در زمانه سقراط هم بوده. برای همین خیلی به زندگی ما نزدیک است. این را هم بگویم که محاکمه سقراط بسیار متن چالشبرانگیزی بود و برایش خیلی زحمت کشیدم. در مورد این کتاب چیزی که برایم جالب بود این بود که کسانی که کتابهای عادیتر را میخوانند این کتاب را خواندهاند و با آن ارتباط خوبی برقرار کردهاند و به خوبی متوجه تشابه مسایل کتاب شده بودند.
قبول دارید که الان خیلی مواقع مترجم در حالی سراغ ترجمه اثری از یک نویسنده میرود که یک کتاب را هم از آن نویسنده، به طور کامل نخوانده؟
نخوانده که هیچ، مینشیند و لغت به لغت از روی دیکسیونر ترجمه میکند. الان یک کتاب از سیمون دوبوار درآمده به اسم «مرگ آرام» که شما وقتی میخوانید هم از ترجمهاش وحشت میکنید و هم خندهتان میگیرد. کتاب را هم یک ناشر مهم درآورده؛ حتما مترجمش هم میگوید من مترجمم و کتاب دارم. آن هم کتابی از سیمون دوبوار؛ بنا بر این همه خیلی زود به جایی میرسند که باید سخت و دیر به آن میرسیدند. البته ناشرها هم در این مورد خیلی مقصرند چون در انتخاب ترجمه اصلا سختگیر نیستند.
بعضیها معتقدند گرانشدن کاغذ باعث میشود که ناشران سختگیرتر شوند. نظر شما چیست؟
نه، من چنین اعتقادی ندارم و فکر میکنم گران شدن کاغذ شاید تنها باعث شود که ناشران بیشتر به کارهایی که فکر میکنند بازار دارد رو بیاورند وگرنه معیارهای ناشران که با گرانی کاغذ عوض نمیشود. آن ناشری که کتاب بد چاپ میکرده همچنان همان کتابها را درمیآورد با این تفاوت که الان کمتر چاپ میکند. اما بافرهنگتر که نمیشود.گران شدن کاغذ که فرهنگ ناشر را بالا نمیبرد.
یعنی فقط تعداد کتابهای بد کمتر میشود اما کتاب خوب جایش را نمیگیرد.